جلوههایی از مهر و محبت امام زمان - قسمت دوم
شاهد و مؤیّد این مدعا، روایتی است كه قطب راوندی، در خرایج آورده كه گفت:«جمعی از اهل اصفهان، از جمله ابوالعباس احمد بن النصر و ابو جعفر محمد بن علویه، نقل كردند كه: شخصی به نام عبدالرحمن، مقیم اصفهان شیعه بود. از او پرسیدند: «چرا به امامت حضرت علی النقی ـ علیه السّلام ـ معتقد شدی؟» گفت: «چیزی دیدم كه موجب شد من این چنین معتقد شوم. من مردی فقیر، ولی زباندار و پر جرأت بودم. در یكی از سالها، اهل اصفهان مرا با جمعی دیگر برای شكایت به دربار متوكل بردند، در حالی كه بر آن دربار بودیم دستوری از سوی او بیرون آمد كه علی بن محمد بن الرضا ـ علیه السّلام ـ احضار شود. به یكی از حاضران گفتم: «این مرد كیست كه دستور احضارش داده شده؟» گفت: «او، مردی علوی است كه رافضیان، معتقد به امامتش هستند.»
سپس گفت: «چنین میدانم كه متوكل، او را برای كشتن احضار میكند.» گفتم: «از اینجا نمیروم تا این مرد را ببینم چگونه شخصی است؟» گوید: «آن گاه او، سوار بر اسب آمد و مردم از سمت راست وچپ راه، در دو صف ایستاده به او نگاه میكردند. هنگامی كه او را دیدم، محبتش در دلم افتاد. بنا كردم در دل برای او دعا كردن كه خداوند، شرّ متوكل را از او دفع كند، او، در بین مردم پیش میآمد و به كاكل اسبش نگاه میكرد، و به چپ و راست نظر نمیافكند، من در دل پیوسته برایش دعا میكردم. هنگامی كه كنارم رسید صورتش را به سویم گردانید. آن گاه فرمود: «خداوند، دعایت را مستجاب كند، و عمرت را طولانی، و مال و فرزندت را زیاد.»
از هیبت او، بر خود لرزیدم و در میان رفقایم افتادم. پرسیدند: «چه شد؟» گفتم: «خیر است». و به هیچ مخلوقی نگفتم.پس از این ماجرا، به اصفهان برگشتیم. خداوند، به بركت دعای او، راههایی از مال بر من گشود، به طوری كه امروز، من، تنها، هزار هزار درهم ثروت در خانه دارم، غیر از مالی كه خارج از خانه، ملك من است، و ده فرزند دارا شدم، و هفتاد و چند سال از عمرم میگذرد. من، به امامت این شخص معتقدم كه آن چه در دلم بود، دانست و خداوند، دعایش را دربارهام مستجاب كرد.»[1]
میگویم: ای خدرمند! نگاه كن چگونه امام هادی ـ علیه السّلام ـ دعای این مرد را پاداش داد به این كه در حق او دعا كرد به آن چه دانستی، با این كه در آن هنگام او از اهل ایمان نبود، پس آیا چگونه دربارهی حضرت صاحب الزمان ـ علیه السّلام ـ فكر میكنی؟ به گمانت اگر برایش دعا نمایی، او دعای خیر در حقت نمیكند، با این كه تو از اهل ایمان هستی؟ نه! سوگند به آن كه انس و جن را آفرید، بلكه آن جناب برای اهل ایمان دعا میكند، هر چند كه خودشان از این جهت غافل باشند، زیرا كه او، ولیّ احسان است.
در تأیید آن چه در این جا ذكر شد، یكی از برادران صالح، برایم نقل كرد كه آن حضرت ـ علیه السّلام ـ را در خواب دیده، آن حضرت، به او فرمودند:
«من، برای هر مؤمنی كه پس از ذكر مصائب سید الشهداء در مجالس عزاداری، دعا كند، دعا میكنم.»
از خداوند، توفیق انجام دادن این كار را خواهانیم كه البته او، مستجاب كنندهی دعاها است.[2]
7ـ آمین بر دعاهای دوستداران خود
امام مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ برای دعاهای ما «آمین» میگوید. امام امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ به زُمَیْله میفرماید: ای زمیله! هیچ مؤمنی نیست كه بیمار شود، مگر این كه به مرض او مریض میشویم، و اندوهگین نشود مؤمنی، مگر این كه به خاطر اندوه او، اندوهگین گردیم، و دعایی نكند مگر این كه برای او آمین گوییم، و ساكت نماند مگر این كه برایش دعا كنیم.[3]
8ـ نامه (به شیخ مفید، سید ابوالحسن اصفهانی و...)
«إنّه قد أذن لنا فی تشریفك بالمكاتبه. هذا كتابنا إلیك أیّها الأخ الولی.»
«هذا كتابنا بإملائنا و خطّ ثقتنا. هذا كتاب إلیك... ولا تظهر علی خطنا الذی سطرناه.»[4]
«ارخص نفسك و اجعل مجلسك فی الدهلیز و اقض حوائج الناس، نحن ننصرك»؛
«خودت را برای مردم ارزان كن و در دسترس قرار بده، محل نشستنت را در دهلیز خانهات انتخاب كن، تا مردم، سریع و آسان، با تو ارتباط داشته باشند و حاجتهای مردم را برآور. ما، یاریت میكنیم.»[5]
9ـ عیادت
داستانهای متعددی از عیادت حضرت حجت ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ از دوستداران خود در كتابها نوشته شده است. از جملهی آنها عیادت حضرت، از حاج ملا عباس تربتی و حاج سید عبدالله رفیعی است.[6]
10ـ تشییع
حضرت، در تشییع جنازهی برخی دوستداران مخلص خود، شركت میكند. در این مورد، نمونههای فراوانی است:
ـ حضرت آیت الله امامی كاشانی، در جلسهی سوم مجلس ختمی كه در «مسجد اعظم قم»، از طرف اساتید حوزهی علمیهی قم برگزار شده بود، در سخنرانی خود فرمودند: یكی از افرادی كه مورد وثوق است و گاهی اخباری را در دسترسم قرار میدهد، گفت: «به منظور شركت در تشییع جنازهی حضرت آیت الله العظمی گلپایگانی ـ رحمه الله علیه ـ از تهران به قم رفتم و به مسجد امام حسن مجتبی ـ علیه السّلام ـ رسیدم. در آنجا به دو نفر از اصحاب حضرت حجت، أرواحنا فداه، برخورد كردم. آنان به من گفتند: «امام زمان ـ علیه السّلام ـ در مسجد امام حسن عسكری ـ علیه السّلام ـ تشریف دارند، برو آقا را ملاقات كن.» با عجله، خودم را به مسجد امام حسن عسكری ـ علیه السّلام ـ رساندم و وارد مسجد شدم. در آن هنگام اذان ظهر را گفته بودند. من، متوجه شدم كه حضرت، با سی نفر از اصحاب، مشغول نماز هستند. اقتدا كردم. بعد از نماز، حضرت فرمودند: «ما، از همین جا تشییع میكنیم...». از مسجد خارج شدیم و دنبال جمعیت، با آقا رفتیم تا به صحن رسیدیم.»[7]
ـ مرحوم آیت الله سید محمد باقر مجتهد سیستانی، پدر آیت الله العظمی حاج سید علی سیستانی، دامت بركاته، در مشهد مقدس، برای آن كه به محضر امام زمان ـ علیه السّلام ـ شرفیاب شود، ختم زیارت عاشورا را چهل جمعه، هر هفته در مسجدی از مساجد شهر آغاز میكند.
ایشان میفرمود: «در یكی از جمعههای آخر، ناگهان، شعاع نوری را مشاهده كردم كه از خانهای نزدیك به آن مسجدی كه من در آن مشغول به زیارت عاشورا بودم، میتابید. حال عجیبی به من دست داد و از جای برخاستم و به دنبال آن نور، به در آن خانه رفتم. خانهی كوچك و فقیرانهای بود كه از درون آن، نور عجیبی میتابید. در زدم. وقتی در را باز كردند، مشاهده كردم كه حضرت ولی عصر امام زمان ـ علیه السّلام ـ، در یكی از اتاقهای آن خانه، تشریف دارند و در آن اتاق، جنازهای را مشاهده كردم كه پارچهای سفید روی آن كشیده بودند.
وقتی كه من وارد شدم و اشك ریزان سلام كردم، حضرت، به من فرمودند: «چرا این گونه به دنبال من میگردی و این رنجها را متحمل میشوی؟! مثل این باشید (اشاره به آن جنازه كردند) تا من به دنبال شما بیایم.» بعد فرمود: «این، بانویی است كه در دورهی بیحجابی (دوران رضا خان پهلوی)، هفت سال از خانه بیرون نیامد تا مبادا نامحرم او را ببیند.»![8] و [9]
11ـ دفع بلا
«أنا خاتم الأوصیاء و بی یدفع الله عزّوجلّ البلاء عن أهلی و شیعتی»؛
«من، آخرین وصیّام و خداوند، به واسطهی من بلا را از اهل و شیعیان من دور میسازد.»[10]
داستان انار، نمونهای از برطرف شدن بلا به واسطهی امام زمان ـ علیه السّلام ـ است.
ـزمانی كه شهر بحرین در تصرف غربیها بود، شخصی را به حكومت آنجا گماشتند تا موجب آبادی بیشتر بحرین شود و بهتر بتواند به وضع مردم رسیدگی كند. این حاكم، مردی ناصبی بود و وزیری داشت كه تعصبش از وی بیشتر بود.
آن وزیر نسبت به مردم بحرین كه دوستدار اهلبیت ـ علیهم السّلام ـ بودند، بسیار دشمنی مینمود و برای نابودی و ضرر زدن به آنها حیلهها میكرد. یك روز وزیر در حالی كه اناری در دست داشت، نزد حاكم رفت و انار را به او داد. حاكم دید بر روی پوست انار چنین نوشته شده است:
«لا اله الا الله، محمد رسول الله، ابوبكر و عمر و عثمان و علی خلفاء رسول الله» حاكم وقتی كه به دقت به آن نگریست، دید این عبارت به طور طبیعی در پوست انار نوشته شده است و ساختهی دست بشر نمیباشد و از این نظر در شگفت ماند! حاكم به وزیر گفت: این دلیل روشن و برهان محكمی بر ابطال مذهب شیعیان است، نظر تو در این باره چیست؟ وزیر گفت: این جماعت، متعصب بوده و منكر دلایل هستند. امر كن كه آنها را حاضر كنند و این انار را به آنها نشان بده، اگر پذیرفتند و به مذهب ما در آمدند كه شما ثواب فراوان بردهاید و چنانچه نپذیرفتند و همچنان بر گمراهی خود باقی ماندند، آنها را در قبول یكی از سه چیز مخیر كن: یا حاضر شوند كه با ذلت و خواری مثل یهود و نصارا جزیه بدهند، یا جوابی برای این دلیل بیاورند، یا این كه مردان آنها كشته شوند و زنان و بچههایشان اسیر و اموالشان مصادره شود. حاكم، رأی وزیر خود را مورد تحسین قرار داد و بزرگان شیعه را احضار كرد، انار را به آنها نشان داد و گفت: اگر جواب قانع كنندهای نیاورید یا باید كشته شو و زنان و بچههایتان اسیر و اموالتان ضبط شود، یا همچون كفار جزیه بپردازید. آنها چون انار را دیدند، سخت شگفت زده شدند و در آن حال، نتوانستند جواب شایستهای بدهند.
پس از چند لحظه بزرگان شیعه به حاكم گفتند: سه روز به ما مهلت بده، تا جوابی كه مورد پسند واقع شود، آماده كنیم و گرنه هر طور كه خواستی میان ما حكم كن.
خارق العاده و "وسوسه انگیز"بازی اینترنتی TRAVIAN |
نظرات شما عزیزان:
|